-
رهام 10 ساله و هانای 7 ماه و نیمه
چهارشنبه 16 فروردین 1396 16:59
رهام عزیزم بعد از مدت ها و با عشق صد چندان برات می نویسم. بعد از 5 سال . الان شما 10 سالته و کلاس چهارمی. و اوضاع خیلی عوض شده. شما 7 ماهه که برادر شدی و یه خواهر ناز گوگولی مگولی داری. هانا کوچولوی 7 ماه و نیمه. من 3 سال و نیمه که ازدواج کردم و دیگه مثل قبل هر روز نمی تونم ببینمت... و این خیلی سخته برام . الان دیگه...
-
عیدت مبارک
چهارشنبه 9 فروردین 1391 10:42
سلام خوشگلم. بهترین پسر دنیا. عاشششششششششقتم به خدا. این رو از ته ته دلم می گم. بی اغراق می گم هر روز که میگذره خیلی خیلی بانمک تر و خوردنی تر میشی. خیلی دلم واست تنگه الان. تو مهد یه دختری هست که خیلی با هم دوست هستین اما این دخمله کمی تا اندکی قهروو هستن اون هم نه چند دقیقه ای بلکه چند هفته ای حتی. برعکس تو که حتی...
-
ماجرایهای رهام و هرکـــــول
شنبه 19 آذر 1390 11:01
وای حق داری حرص بخوری از این خاله ها و مامان بسیار بسیار تنبل چند روز پیش داشتم فکر می کردم که دقیقا تو چه سنی بودی که یاد گرفتی از پله ها بالا بری؟ بعد شروع کردم به خودم بد و بیراه گفتن که اگه یه ذره همتم بیشتر بود حداقل این چیزهای ساده را برات ثبت می کردم تا این قدر زود از یادم نره.. بگذریم و الان را از دست ندیم....
-
خجالت کشیدن رهام
جمعه 22 مهر 1390 09:02
دیشب از روی بدجنسی و البته به پیشنهاد بسی بدجنسانه تر من رفتی و یه مشت نه چندان آروم زدی به آقاجون. اون بنده خدا هم که سخت حواسش به اخبار یا همون قصه شب بود بدجوری زهره ترک شد و دعوات کرد. بعد برگشتی تو اتاق و همونطور که حرفای آقاجون رو تکرار می کنی می گی: "غصه نخوردم ولی خجالت ما را برد" فدای داش مشتی حرف...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 شهریور 1390 22:48
رهام: خاله برام کارتون پسر شجاع را از تو اینترنت میاری. من: پسر شجاع؟ برای چی می خوای؟ - آخه این بچه های مامی همه اش میگن پسر شجاع پسر شجاع... -بچه های مامی؟ کین دیگه؟؟ -شما- مامان- خاله ماجده. -آهااااان. حالا مگه چی میگن؟ - مثلا یکی می ره بیرون. میگن کجا؟ پسر شجاع. می رم سراغ اینترنت می خوام آدرس یوتیوب را تایپ کنم....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 شهریور 1390 12:37
مامی یه ژورنال آورده پره از کت شلوار و کت دامن برای خانوما. خیلی خیلی شعف زده اومدی همه را یکی یکی ورق زدی به امید اینکه مدل کت و شلوار پسرونه پیدا کنی. هیچ وقت نمی دونستم دلت کت و شلوار هم می خواد فسقل خاله
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 شهریور 1390 22:29
رهام: خاله نگرانم؟ من:نگران چی عزیزم؟ - نگرانم که خدا منو میبره جهنم یا نه؟ (خاله این رو که شنیدم دلم آتیش گرفت که چقدر زود با این جور چیزها آشنا شدی) (رهام در حالی که حسابی رفته تو نقش شیر جنگل غران) (من در حالی که تنها متکلم بازی هستم) من: آقا شیره یه حرفی بزن دیگه. رهام: آخه معلولم آقا جون داره جلوی آینه موهاش رو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 مرداد 1390 15:49
- مامان , امروز تو صدر یه پسره به من گفتم چقدر زشتی؟ - اوهوم... گفت چقدر زشتی؟ خوب شما چکار کردی؟ - من بهش گفتم: من مرزبانم. اصلاً هم زشت نیستم. حق نداری به من توهین کنی که من زشتم یا خوشگلم.اگر هم زشتم یا خوشکلم , خدا من رو آفریده بود. خودم که خودم رو آفریده نکردم. - بعد باهاش قهر شدی؟ - نه , بعدش دیگه پسر خوبی شد و...
-
پیشرفت بس قابل توجه
یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 20:14
مکالمه پایین به صورت کاملا اتفاقی و از روی ناخودآگاه جنابعالی بدون هیچ آموزش اولیه بین شما و مامان رخ داد:::: mom: where are you going roham roham: I am going to ashpazkhoone این هم یه عکس از یه خونه که پنجره هاش بازه به علاوه رهام (جلویی) و خاله ماجده (عقبی)
-
رهام عصبانی می شود.
پنجشنبه 15 اردیبهشت 1390 19:49
حرف بی ادبی جدید: با قصصصصصصصابی می زنمتا.
-
پسملمون سواد ساعت خوندن هم داره...
سهشنبه 30 فروردین 1390 22:31
-رهامم ساعت چنده؟ - ساعت دو دایره و ۱ و 2 دقیقه ... (8:00) (بین دوازده تا عدد رو ساعت فقط عدد هشته که باهاش مشکل داری)
-
تکنولوژی رهام
دوشنبه 29 فروردین 1390 15:19
این اولین متن اس ام اسه رهامه به من: "اگه شما فضانورد بودی خونت تو آسمونا بود. اگه ماشین هواپیما و هلکوپتر داشتی چی کار میکردی؟" دلم می خواد جوابت رو بدم و خوشحالت کنم ولی حیفم میاد با جملات درب و داغون حس قشنگ کودکانه پیامت رو به هم بزنم. عاشقتم و تمام سلول های وجودم هواتو کرده. دلم برات خیلی خیلی خیلی تنگ...
-
عکسای موبایل مامی
چهارشنبه 24 آذر 1389 11:40
روز قدس میدان امام اصفهان شهریور باغ وحش تهران عید قربان پارک بغل خونه (اینجا ژست این رو گرفتی که مثلا حواست نیست ما داریم ازت عکس می گیریم)
-
نقاشی های پاییز ۸۹ (رهام سه سال و هشت ماهه )
یکشنبه 7 آذر 1389 15:05
پسر بچه از روی کیک تولدش میپره و میکی ماوس نجاتش میده. گاو شهر میمونهای دم دراز موش یه پسر که با غلتک رنگ می کنه. یه پلیس که بچه بد رو دستگیر کرده ولی بچه خوب آزاده. یه بچه که علامت ممنوع دیده و دیگه نمی تونه بازی کنه و ناراحته. یه کارت پستال با عکس گل و پروانه و زنبور و گوزن و پشه برای خاله مائده. پالت رنگ و قلمو عکس...
-
تولد
یکشنبه 2 آبان 1389 11:43
یک سالگی دو سالگی سه سالگی
-
دلم هوای رهام نی نی کرده..
دوشنبه 12 مهر 1389 23:22
سلام عزیزم رهام سه سال و هفت ماهه خودم چقدر همه چی زود گذشت. همه صحنه های این سه سال و چند ماه جلوی چشمامه. از همون روز اول بیمارستان که برای دیدنت چقدر انتظار کشیدم و بالاخره دیرتر از همه دیدمت شما صبح ساعت ۶ به دنیا اومده بودی و من ساعت ۶ عصر دیدمت. اولین لحظه ای که پا تو خو نه مون گذاشتی عین یه پیشی کوچولو تو ساک...
-
بازی
سهشنبه 12 مرداد 1389 15:13
رهامم شیرین زبونم سلام خاله. خیلی حرف برا گفتن دارم آخه خیلی وقته چیزی ننوشتم. سعی می کنم تیتر وار همه را بنویسم تا یادم نرفته. یه مدت رفتی مهد الان هم دیگه مامان می خواد بذارتت کلاس فرهنگسرا. به نظرم این یکی مفیدتر و به درد بخور تر باشه. خاطرات مهدت را می ذارم به عهده مامان چون من تقریبا هیچی ازشون نمی دونم. تازگی ها...
-
تولد دو سالگی
چهارشنبه 5 خرداد 1389 11:17
تولد دو سالگی با دو دنیا خاطره (اون موقع بیشتر از دو تا دنیا دوستت داشتم ) یه عکس دسته جمعی یادگاری میز شام با زحمت مامانی . خاله ها و خود خودم و این هم کیک تولد که ماجرای خریدش به یادماندنی شد. تصورش رو بکن. شب عید .. موقعی که هیچ شیرینی فروشی سفارش کیک قبول نمی کنه................
-
مداد
دوشنبه 20 اردیبهشت 1389 11:43
پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت . بالاخره پرسید : - ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟ پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت : - درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هایم مدادی است که با آن می نویسم . می خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی . پسرک با...
-
تقویم۸۹
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 10:47
-
دوستت دارم!!
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1389 10:40
امروز بهت گفتم که خیلی دوستت دارم؟؟
-
ناگفته ها
شنبه 21 فروردین 1389 16:58
سلام پسمل گلم. می دونم این مدته خیلی کوتاهی کردم. اما خب بهونه همیشگی سرم شلوغه خیلی شلوغ... بگذریم. امروز اومدم که یه مختصری از اتفاقات این چند روزه بگم. اولا عیدت مبارک! تولدت مبارک! سه سالگیت مبارک! ایشالا صدو بیست ساله بشی و این حرفها ووووو.... .... یه عالمه احساسات عشقولانه ووووووو ماچ وبوس و بغل و .... .... خب!...
-
تولدت مبارکه
جمعه 28 اسفند 1388 20:04
هر کودکی با این پیام به دنیا می آید که خدا هنوز از انسان نومید نیست. خاله نوشت: تولدت مبارک رهام کوچولو . با تمام وجود برات سال خوبی رو همراه با یه بغل شادی آرزو می کنم. پی نوشت: این پست٬ پست اصلی نیست. مطمئنم به زودی مامان برات یه پست ماه می ذاره مثل روی گل خودت
-
کاردستی
یکشنبه 4 بهمن 1388 21:21
کاردستی های مامان و رهام ماهی... آقا رهام, همه کارها رو شما کردی, مامان فقط مثلث ها رو چید , به هم چسبوند و برای ماهی چشم و دهان گذاشت. حالا ایشاالله مامان زود بزرگ می شه یه کم تو کاردستی درست کردن باهات همکاری می کنه. امیدوار باش!!! بو قلمون.. بدن بوقلمون جای پای رهام و بالهاش جای دست رهامه . به نظرم کار جالبی اومد....
-
نقاشی های هنرمند کوچولو
شنبه 26 دی 1388 13:21
سلام کوچولوی نازنینم. این هم از نقاشی ها که بالاخره بعد از مدتها همت کردم و گذاشتمشون. و اما تاریخچه نقاشی کردنت برمی گرده به حدود یک سال پیش (فکر کنم قبلا هم نوشته بودم) که با دایره کشیدن شروع کردی و یه بار یه کاغذ پر دایره کشیدی به حساب اینکه داری عمو روح اله را می کشی. و بالاخره یکی از روزهای فروردین امسال کار جالب...
-
گیجی ویجی
سهشنبه 22 دی 1388 15:14
عزیزم آقا پسر عاقل و فهمیده خودم اومدم بگم که ماشااله ماشااله خیلی بزرگ شدی هم قدت هم هیکلت هم عقل و فهمت. و اما دلیلش ماجرای دیشبه. خیلی خلاصه می گم به خاطر پشیمونی از موضوع: دیشب به خاطر خستگی من و آقاجون بعد از چندماه یه بحث حسابی بینمون درگرفت . سر یه موضوع خیلی پیش پا افتاده. بحث که چه عرض کنم ... اما تو حتی یه...
-
فیلسوف کوچولو
شنبه 28 آذر 1388 20:30
م. شماره 1 (خواب بعد از ظهر) مامان: رهام تو رو خدا بگیر بخواب رهام: شما بخواب, من می خوام برم توی هال غصه بخورم. مامان: خدا نکنه. برای چی می خوای غصه بخوری؟ رهام: برای این که اصلاً خوابم نمی یاد م. ش 2 ( فلسفه کودک دو سال و نه ماهه من) رهام: پسرا روسری سرشون می کنن؟ مامان: نه رهام: دخترا روسری سرشون می کنن؟ مامان: بله...
-
بارون
شنبه 28 آذر 1388 20:22
یکی از شب های پاییز 88 ( آذر ماه) , هوا بارونی و عالیه. رهام کوچولوی من طوری چتر آدم بزرگا رو دست گرفته و راه می ره که انگار خود چتر دو تا پا در آورده و توی یه پارک ساکت و خلوت, روی برگهای زرد و نارنجی خیس خورده این طرف و اون طرف میدوه. اون شب , تمام این سکوت, تمام این رنگها و برگها و تمام قطره های قشنگ بارون توی پارک...
-
مکالمه
سهشنبه 17 آذر 1388 21:30
متن زیر رو اوائل پاییز نوشتم, اواخر پاییز توی وب می گذارم ( نمی دونم اسم این کارم چیه!! حوصله زیاد؟ شلوغی سر؟ تنبلی؟ یا ... به هر حال امیدوارم چیز بدی نباشه و اگه بده دیگه تکرار نشه) پاییز 88 , یه کمی سرده هوا, اما خدا رو شکر هنوز رهام سرما نخورده( بزنم به تخته, گوش شیطون کر) ولی بدجوری هول دارم و تا یه عطسه می کنه,...
-
آرزوهای بزرگ فسقله پسر
سهشنبه 17 آذر 1388 11:48
آرزوهای پولکی: می خوام وقتی بزلگ شدم با پولم هواپیما اینا بخلم. آخه هواپیما کوچولو ندالم پلواز کنه. (بمیرم براش هواپیمای کوچولو براش شده آرزو) می خوام با پول کثیف، بول تمیز بخلم. (خیلی رو تمیز بودن یا نبودن پول حساسه) می خوم با پولم یه عالمه سکه بخلم جیبم پر پول بشه. آرزوهای خطرناک: می خوام وقتی بزلگ شدم دستم به چاقو...