شعر و سوره

رهام عزیز خودم، حال و احوالت چطوره؟

این پسمل نازمون آخه چرا هر روز این قدر نازتر می شه و باهوش تر. باورم نمی شه که این همه شعر بلدی بخونی. یعنی از هر شعری که خوشت بیاد زود زود یاد می گیری کافیه فقط دو سه بار بشنوی بعدش مثل بلبل می خونی. همه ی شعرهای تاتی یعنی هر 6 جلدش* گربه من نازنازیه/ همه اش به فکر بازیه* توپ سفیدم/ قشنگی و نازی* سرسره بارون که همین دیشب یاد گرفتی (دو بار مامی خوند و یه بار من و تو در کمال ناباوری حفظ شده بودی)* آقامون دلبره/ دلا رو می بره که وقتی از موبایل مامان گوش میدی باهاش همخوانی می کنی و من در آرزوی اینم که یه بار حواست نباشه و از این لحظات شیرین فراموش نشدنی فیلم بگیرم ولی هوش و حواست خیلی بیشتر از اون چیزیه که فکرش رو بشه کرد و تندی دوربین را از دستمون می قاپی.

چند تا سوره هم حفظی حمد، توحید، ناس، فلق، کوثر البته نه این که همه اش را بخونی فقط تیکه های آخر هر آیه.

رهام عزیزم اینها چیزهایی هست که من طی دو سه ساعتی که تو طول روز باهات هستم دیدم و اما مابقیش را از مامان منیره باید بشنوی، حتما کلی حرفهای نگفته داره ولی طفلی اصلا وقت نمی کنه برات بنویسه چون دائما باید مراقبت باشه و تنها همبازیت آخه این آقا رهام پسرمون خیلی به مامانش وابسته اس. 

 

تا به حال 8 تا کلمه یاد گرفتی که بخونی: مامان، بابا، ابرو، گوش، صورت، انگشت، دست و چشم که بهش می گی چمش 

 

خاطره هایی که می نویسم همه اش بدون عکسه اما قول می دم یه روز که وقت کردم برای همه شون عکس های خوشگلت را بذارم.

یه ذره آروم تر، همه رو جا گذاشتی

آقا پسری سلام

آخه چرا این قدر سریع بزرگ می شی و همه ما رو هیجان زده می کنی.

اولین نقاشی واقعیت رو شنبه پانزده فروردین 88 کشیدی. یه دایره خشگل با دو تا چشم و دماغ و دهن و دو تا گوش و شلوار. همه چی هم سرجای خودش. البته اون موقع من اونجا نبودم و شاید یکی از ناب ترین لحظات رو از دست داده باشم. مامی بهت گفت که بابا رو بکش و تو اون نقاشی خشگل رو تحویلمون دادی همه کلی ذوق کرده بودن و تو هم از ذوق اونها شروع کردی به دست زدن و تشویق کردن خودت.

البته ماجرای نقاشی کردنت از دو سه هفته پیش شروع شد: دایره کشیدن یا به قول خودت داداله رو خاله ماجده یادت داده چند بار دستت رو گرفته و با کمک هم دایره کشیدین اولین بار یه صفحه رو پر از دایره های خشگل مشگل کردی و خودت می گفتی که همه شون عمو روح اله هستن. من و خاله ماجده با دیدن این همه دایره یه شکل و فینگیلی حسابی سر ذوق امده بودیم.  بعد کم کم شروع کردی به دایره ابداعی خودت چشم و گوش اضافه کنی. درست دوتا چشم داخل و سمت بالا و دو تا گوش خارج دو طرف صورت. هر چیزی هم که می کشیدی اسمش رو می گفتی مثلا صورت، چشم، چشم، گوش، گوش و آخرش هم مداد رو تو دو تا دستات جا می دادی و با یه حالت مبتکرانه و رضایتمندانه نقاشیت رو یه نگاه عمیق مینداختی و می گفتی خوب شد. این قضیه رو من اینقدر برای همه تعریف کردم که دیگه از دستم عاصی شده بودن و برای آخرین بار برای خود خودت تعریف می کنم.

دیروز هم مامان یه آدم کشید البته بدون دماغ و دهن و تو بهش دماغ و دهن اضافه کردی. 

 

 

برای تولد امسالت تراشه های الماس خریدم. چند روز پیش مامان بدون این که جزوه آموزشیش رو بخونه چهار تا کارت انتخاب کرد: مامان، بابا، ابرو، آب و همه رو تو یه روز یادت داد و بعد از ده دقیقه همه رو یاد گرفته بودی. عصر هم که ازت پرسیدم هر چهار کلمه رو فول فول بودی. اما بعد که جزوه را خوند دید که هر دو روز یک بار باید یه کلمه یاد بگیری. فعلا بلدی مامان و بابا را بخونی و هر جا که این دو کلمه به صورت خوانا نوشته شده باشه می تونی بخونی. 

 

شازده کوچولوی من همه ما بی صبرانه منتظر پیشرفت ها و کارهای جالبناکت هستیم.