فیله اومد آب بخوره

پسمل خواهل نازم سلام.

عزیزکم دیروز بالاخره تقویمت رو دادم درست کردن و امروز روی میزم گذاشتم. میزم رو خیلی قشنگ کرده هر دفعه که عکست رو روی تقویم می بینم کلی سرحال میام. همکارام هم خیلی خوششون اومده بود. دست زهرای گل (مامان کیان) و همه برو بچ فعال تاپیک "تقویم دیواری و رومیزی کیان 88" و خودم درد نکنه.

از صحبت کردنت بگم که خیلی خیلی شیرین شده و در ضمن خیلی خیلی هم صحبت می کنی در حد کله خوردن. هنوز حرف "ر" را نمی تونی تلفظ کنی و به جاش می گی "ل" که همین حرف زدنت رو شیرین تر می کنه. دیروز تا اومدم خونه تون تندی پریدی بغلم و قبل از هر چیزی گفتی" خاله سل کال نلیا" دلم برات کباب شد چون می خواستم نیم ساعت دیگه برم خونه دوستم و چه زود این نیم ساعت گذشت. آخرش هم طبق معمول از ترفند دستشویی رفتنت برای دررفتن می خواستم استفاده کنم که تا از جام بلند شدم حسابی جا خوردی و وقتی بهت گفتم "عزیزم کاری نمی خوام بکنم فقط می خوام دستام را بشورم" تو برای این که خیالت راحت بشه که بعد از دستشویی رفتنت من فرار نمی کنم راه آشپزخونه را نشونم دادی تا همون جا دستم را بشورم و طبق معمول همیشه ازم قول گرفتی که فرار نکنم "خاله نلیا" وای رهامم به خدا اگه مجبور نبودم اون قدر پیشت می موندم تا بالاخره خودت بیرونم کنی.

پریشب آقا جون (بابای بابا) اومده بود خونتون و تو از شدت ذوق نمی دونستی چه کار کنی. همه تو سالن بودن و من و تو توی اتاق. اولش دور از جون عین کسایی که مست شده باشن الکی برای خودت می رقصیدی و می گفتی "رقص میکنم" اون هم به یه سبک جدید که من تا به حال ندیده بودم خیلی بانمک بود. بعد مدام دستم را می کشیدی که با هم بریم پیش آقاجون اما من چون روسری سرم نبود نمی تونستم باهات بیام خودت تنهایی می خواستی بری اما نمی تونستی هی می رفتی دم در اتاق خنده های مسرورانه!!! سر می دادی و انگار که خجالت بکشی یا یه همچین چیزایی نمی تونستی پات رو بیرون از اتاق بذاری و برمی گشتی طرف من و می گفتی "نمی شه" (ازهمون نمی شه های بامزه مخصوص خودت) این کار را شاید چند بار تکرار کردی تا بالاخره من آماده شدم و تو هم به مراد دلت رسیدی.

شنیدم که تازگی ها کتاب می خونی. کتاب "فیله اومد آب بخوره" را ور می داری و خیلی با احساس ورق می زنی و هر بیتی رو حفظ باشی می خونی. اما یه ذره خسیس بازی در می آری و دیروز هر چی التماست کردم یه ذره هم برام نخوندی. عاشق شعر سرسره بارون هستی و همیشه و در همه حال پایه ای برای خوندنش.

بعد از این همه تعریف و تمجید یه گله نه خیلی کوچولو ازت دارم و اون هم اینه که مدت خیلی زیادیه که به قول خودت دک می کنی (قبلنا می گفتی گاک) اولش خاله ماجده را بعد مامی و بابا رو و حالا مامان رو که خیلی خیلی برات زحمت می کشه و اغراق نکردم اگه بگم که تموم این دو سال رو دربست در اختیارت بوده و از همه چیز زندگیش و موقعیت های خوب یا بدی که براش پیدا می شد فقط به خاطر وجود تو زده و روز و شبش رهام بوده اما چی بگم... قبلنا فقط می زدی و حالا دست طرف را میگیری و با ناخن های ریز اما قدرتمندت زخم می کنی. همه جور ترفندی هم به کار بستیم که تو این رفتار از یادت بره و عادت نکنی. کم محلی کردیم، حواست رو به یه چیز دیگه پرت کردیم، قهر کردیم دعوا کردیم، تنبیه کردیم قول جایزه بهت دادیم و خیلی چیزای دیگه اما انگار کار از این چیزها گذشته نمی دونم شاید باید فقط منتظرمعجزه باشیم.

عکس جدید همراهم نداشتم عکس 1 سالگیت رو می ذارم.

 

تقویم رومیزی ۸۸

سلام آقا پسری. خوبی؟ روبراهی؟

قشنگم امروز می خوام برم تقویمت رو که مدت هاست آماده است ولی هنوز فرصت نشده ببرم چاپ، بدم تا چاپش کنن. این هم صفحات تقویم رهام عسلمون: