دَدَل

سلام آقا پسری

بالاخره می خوام طلسم عکسات را بشکنم و به بهونه پارک پریشب سه تا عکس پارکی برات بذارم.

پریشب 6 نفری چند دقیقه ای رفته بودیم پارک و می خواستیم زود برگردیم چون دیروقت بود اما شما دوستای جدید پیدا کرده بودی و به این راحتی ها از اون جا دلم نمی کندی. احسان، متین و امیررضا. داشتن تو پ بازی می کردن که شما هم رفتی قاطیشون یه توپ نارنجی بادکنکی. با این که اونها بزرگتر بودن و توپ را زود می قاپیدن اما شما کم نمیاوردی و پا به پاشون می دویدی در حین دویدن به دستات هم حرکت می دادی تا هیجانش را بیشتر کنی. متین و امیررضا حدودا سه ساله و احسان چهار ساله. هر سه خیلی با معرفت بودن و نمی خواستن شما که تازه وارد بودی تو جمعشون احساس غریبی کنی خیلی راحت پذیرفتنت. راستشا بخوای به جمعتون حسابی حسودیم شد به بچه ها با طرز فکر فوق العاده شون به روابط اجتماعی قوی و ناگسستنیشون به محبت بی توقعشون حسابی حسودیم شد. شما هم از معرفت و رفیق دوستی چیزی کم نذاشتی. با این که وسط بازی متین به صورت خیلی اتفاقی توپ را تو صورتت کوبوند و گریه امونت نداد اما بعد از 1 دقیقه گریه کردن خیلی راحت بخشیدیش و دوباره برگشتی به بازی. آخراش هم محبت و عشقتون به حد اعلای خودش رسیده بود!!!!!! گل ها و برگ های بیچاره ای که می کندید و به هم هدیه می دادید.

راستشا بخوای پریشب اینقدر حواسمون جمع شیطونی های شماها  بود که به کلی فراموش کردیم از بازیت و دوستات عکس بگیریم به یادش این چندتا عکس را می ذارم.

 

 

رهام هفت ماهه - شهریور ۸۶  

 

 

 

 

رهام ۱ سال و ۵ ماهه- تابستان ۸۷ 

 

 

 

 

رهام ۲ سال و ۴ ماهه- تابستان ۸۸