عملیات قایمکی

این پست من کاملا با پست قبلیم فرق می کنه. چون دقیقا از همون روزی که من اون پست را گذاشتم شیطونی های تو هم نه تنها برگشت بلکه خیلی بیشتر هم شد. انگار داشتی انرژیت رو برای تبدیل شدن به یه رهام شیطون تر ذخیره می کردی. خداییش از این بابت خیلی خوشحالم. 

 

چشمم روشن خاله دیگه قایمکی ما مشغول کند و کاو و کنجکاوی یا بهتر بگم فوضووولی میشی. 

 

این هم یه مدرک از صحنه جرم. رهام در حال گشتن جیب شلوار آقاجون. 

 

 

گاهی اوقات که ما حواسمون کامل بهت نیست یا مشغول کاری هستیم فرصت را غنیمت می شمری و می ری سراغ چیزهایی که نباید بری به خصوص قیچی و پول که شدیدا از دست زدن بهشون منع شدی و شدیدا هم عاشقشونی. گاهی اوقات هم با اون شیوه حرف زدن خوردنیت از ما می خوای که وارد اتاق نشیم و در را رو خودت می بندی و تمام تلاشت (یا به قول خودت تماش) را می کنی و شروع می کنی به جستجو و آویزون شدن از در و دیوار و کمد و پیشخون  و میز و ... تا به اونچه که نباید راحت برسی که یا در حین ارتکاب جرم مچت را می گیریم یا بعد از یه غیبت نه چندان طولانی حسابی غافلگیرمون می کنی.   

 

یه مکالمه عشقولانه بین رهام و خاله جونش:

(محل حادثه خونه خودتون در حین عزیمت به خونه ما نزدیک راه پله ها)

-رهامم خودت تو راه پله ها راه برو من خسته ام

-نه بغلم کن. پاهام یخ می کنه

-خیلی خودت را دوست داری ها (با نیشخند)

-شما را هم دوست دارم (جواب نیشخند من یه دنیا مهربونیه)

ساکت نبینمت خاله :(

سلام عزیزم خوبی خاله؟ 

از صبح تا حالا خیلی دلم برات تنگ شده به خصوص از وقتی که آهنگ "خالی" کامران و هومن را گوش دادم. واقعا که آهنگ غم انگیزیه. وقتی خودم را جای مامانه میذارم بی اختیار اشک می ریزم. رهامم از این که پیشمی از این که پسر خواهر تک خودمی خیلی خیلی احساس خوشبختی می کنم.

عزیز دلم دو سه روزی می شه که سرما خوردی. البته خدا را شکر تا حالاش که بداخلاقی نکردی برعکس خیلی مهربون تر و مظلوم تر هم شدی. اصلا کلا حدود دو سه هفته ای می شه که حس می کنم خیلی مظلوم شدی، یه جورایی شر و شور ها و شیطنت های قبلیت کمرنگ شده. حرف گوش کن تر و ساکت تر. شاید خیلی وقت ها این حالتت ما را خوشحال تر و راضی تر نشون بده اما در کل وقتی می بینم که گاهی اوقات این قدر مظلومانه برخورد می کنی یا برای چند دقیقه ساکت می شی و هیچی نمی گی (در صورتی که قبلنا یه لحظه هم اروم نداشتی و پشت سر هم صحبت می کردی) خیلی غصه می خورم. نمونه اش همین دیشب که من داشتم می رفتم کلاس. قبلنا اگه یه کدوم از ما می خواست بیرون بره قایمکی از تو باید لباساش را می پوشید و جیم می شد. اما دیشب خیلی راحت قبول کردی که من تنهایی برم بیرون.   

 

(دارم لباس هام را می پوشم)

رهام: کجا میلی؟

من: می رم مدرسه.

رهام: (با لبخند رضایتمندانه) بلیم.

من: نمی شه خاله. مدرسه مون شما را راه نمی ده. آقاهه نمی ذاره شما بیای.

رهام : باشه بلو. بای بای. 

 

نمی دونم چی بگم. می خوام غصه نخورم و این را به فال نیک بگیرم و به حساب این بذارم که آقا شدی و داری عاقلانه تر رفتار می کنی.

بگذریم. مدت هاس که عاشق چند تا فیلم و برنامه های کامپیوتری شدی. شرک1 که اوایل بهش می گفتی خانم سبز(اون قسمت هاش که الاغه از دست شرک می افته و تیکه آخرش که الاغه می رقصه و می خونه) . یه بازی که اسمش را گذاشتی خانم زرد (از تغییر چهره خانمه که یه بار می خنده و یه بار جدیه خیلی خوشت میاد) بازی مرغها که هر وقت می ذارم باهاشون شروع می کنی به قدقدا کردن و  واقعا که خیلی قشنگ صداشون رو تقلید می کنی و یه چندتا بازی و فیلم دیگه. همچنان هم عاشق فیلم و عکس خودت هستی و با هیچی دیگه عوضشون نمی کنی.

کلمه هایی که تو تراشه های الماس یاد گرفته بودی را هنوز یادته و وقتی یه جایی می بینی و با ذوق تمام می خونیشون این جیگر منه که آتیش می گیره. 

 

 


 

کوه صفه و استخر توپ . یک ماه پیش: 

 

 

لباسی که تنته سوغاتی مامی از تهرانه و تو مثل همیشه خیلی از هدیه ات خوشت اومد و تحویل گرفتی 

 

 

وقتی می خوای صدایی که از دور میاد را گوش بدی این طوری می کنی. 

 

 

یه خمیازه ناز