نقاشی های هنرمند کوچولو

سلام کوچولوی نازنینم.

این هم از نقاشی ها که بالاخره بعد از مدتها همت کردم و گذاشتمشون.

و اما تاریخچه نقاشی کردنت برمی گرده به حدود یک سال پیش (فکر کنم قبلا هم نوشته بودم) که با دایره کشیدن شروع کردی و یه بار یه کاغذ پر دایره کشیدی به حساب اینکه داری عمو روح اله را می کشی. و بالاخره یکی از روزهای فروردین امسال کار جالب پایین را تحویلمون دادی.

طرف راستی تصویر یه صورته و طرف چپیه هم فکر کنم یا کیف باشه یا سطل زباله. 

   

 

بعد شروع کردی به حلزون کشیدن و سیب و صورت و صورت و صورت. درسته که یه مدت فقط صورت می کشیدی اما هر دوره یه چیزی بهشون اضافه می کردی. صورت خندان صورت گریان همراه با اشک صورت عصبانی با ابروهای درهم برهم یا گاهی اوقات لبهای خط خطی که نشون می داد طرف خیلی عصبانیه. صورت با عینک طبی یا عینک آفتابی. موهای کچل (یا به قول خودت چچل) صورت با یه بینی گنده گاهی اوقت هم بدون بینی. چشم ها یی که می کشی خیلی جالبن. انواع چشم، چشم در اندازه فقط یه نقطه یا چشم با یه خط (مثل ژاپنی ها) چشم های تو خالی درشت یا تو پر درشت.

یه مدت هم همه اش گربه می کشیدی که هر کدوم از اینها از یه نقطه تقریبا صفری شروع میشدن و می رفتن تا برسن به اووووووج.

این هم تصویر دو تا پیشی. البته مال یه ماهه پیشه الان دیگه به یه سیبیل اکتفا نمی کنی. تقریبا تمام صورت می شه پر سیبیل. 

 

 

  

  

این هم از موشی. اون حصاری هم که دورشه مثلا آبه. 

   

 

انار 

   

   

یه دخمل با گل سرش (این یکی خیلی برای خودم جالبه)

  

 

البته اینها فقط یه تعداد محدود موضوعات نقاشیته که تو عکسای موبایل من بود. آلبوم کاملش تو دفترات پیش مامانه که حتما برات نگهش می داره شاید هم خودش یه پست جدا گذاشت.  

 

قشنگم. ابتکاراتت فقط محدود به نقاشی کردن نیست. مثل دو نمونه زیر:

تو یه جعبه با سلیقه و نظم خاص خودت خودکارهای اطرافت را فرو کردی و کلی هم ذوق کردی:

  

  

 

یا این یکی که با کارت های بازیت مربع ساختی. (موقع ساختنش خیلی خوردنی شده بودی و سعی می کردی در نهایت نظم مربع بسازی)

  

 


این هم یه چندتا عکس از رهام نازم. حیفم اومد عکس هنرمندمون را تو پست هنریش نذارم.

ژست های مختلف و البته عشقولانه با عروسک گوسفند.

 

 

 

  

 

این یکی را فکر کنم قبلا هم گذاشته بودم. داری به آهنگ آخر شرک1 گوش می دی.

 

  

 

پسر رشتی.

گیجی ویجی

 

عزیزم آقا پسر عاقل و فهمیده خودم اومدم بگم که ماشااله ماشااله خیلی بزرگ شدی هم قدت هم هیکلت هم عقل و فهمت. و اما دلیلش ماجرای دیشبه. خیلی خلاصه می گم به خاطر پشیمونی از موضوع:

دیشب به خاطر خستگی من و آقاجون بعد از چندماه یه بحث حسابی بینمون درگرفت. سر یه موضوع خیلی پیش پا افتاده. بحث که چه عرض کنم... اما تو حتی یه ذره هم گریه نکردی فقط بهت زده بهمون نگاه می کردی و می پرسیدی چی شده دعوا می کنید؟ چرا عصبانی هستید؟ دعوا که کار خوبی نیست. و مغزت پر شده بود از سوالای این شکلکی.

خاله عزیزم هم از تو و هم مجازا از آقاجون معذرت خواهی می کنم (البته همه اش هم تقصیر من نبودهااااا) بحثمون یه سری عوامل بیرونی داشت که بی تقصیر هم نبودن. به هر حال هرچی بود گذشت امیدوارم که دیگه پیش نیاد.  

دوست دارم قشنگم

 


 

 حالا هم این عکس ها را میذارم تا یه ذره سرمون گیجی ویجی بره (جهت تنبیه خودم)