-
وضعیت قرمزه
سهشنبه 29 بهمن 1387 17:12
وضعیت قرمزه فروردین 86 سلام امروز پنج شنبه است. یه پنجشنبه نه خیلی خوب. یک هفته است که سرما خوردی. آبریزش بینی داری. حسابی کلافه ای. خودم هم مریضم . اعصابم به هم ریخته.با هیچ کس میونه خوبی ندارم هر چند دست خودم نیست و بابت هر چیز بی خودی دعوا راه میندازم و با هیچ کس نمی تونم حرف بزنم. و اینها همه حالم رو بدتر می کنه و...
-
مروارید کوچولو
سهشنبه 29 بهمن 1387 17:11
مروارید کوچولو 18/9/86 سلام امروز یه اتفاق خیلی خیلی مهم افتاد. بالاخره یه مروارید کوچولو توی دهنت پیدا شد. اولین بار که دیدم می خواستم همه رو خبر کنم . می خواستم به بابا و مامان جون زنگ بزنم و مژده بدم و بگم چقدر هیجان زده ام اما چون هنوز شک داشتم و تو هم اجازه نمی دادی خوب توی دهنت رو نگاه کنم دست نگه داشتم. حالا که...
-
تو رو خدا زودتر خوب شو
سهشنبه 29 بهمن 1387 17:10
تو رو خدا زودتر خوب شو 28/8/85 سلام روز پنجشنبه برای اولین بار همراه خاله مائده با کالسکه بردیمت بیرون. قیافمون دیدنی بود. فکر کنم همه عالم و آدم , از سوپری محل گرفته تا اونهایی که منتظر اتوبوس بودند فهمیدند اولین باره که از کالسکه استفاده می کنیم. ولی خوب هر جوری بود سعی کردیم راه بیفتیم و ضایع بازی در نیاریم و خدا...
-
تو هم دعا کن
سهشنبه 29 بهمن 1387 17:09
تو هم دعا کن 20/8/86 سلام تا امروز کلی بزرگ شدی و شیطون. با سرعت چهار دست و پا میری. خیلی خوب می شینی. دستت رو به صندلی می گیری و وای میسی و کلی هم از این کار خودت ذوق می کنی. خیلی هم غریبی می کنی و از شلوغی بدت می یاد.البته ظاهراً تمام بچه ها توی این سن همینطورن. پریشب جشن تولد نگار بود و من حسابی نگران بودم که نکنه...
-
روزها می گذرند
سهشنبه 29 بهمن 1387 17:08
روزها می گذرند 5/7/86 رهامم , سلام خیلی وقته می خوام بزرگ شدنت رو بنویسم اما باور کن فرصت نمی شه. الان هم خوابی و می ترسم صدای تایپ بیدارت کنه و بد خواب بشی. پس سعی میکنم خلاصه بنویسم. دو سه هفته ای هست که داری غذا می خوری اما با هزار مشقت و سختی. یا یکی باید سرگرمت کنه یا باید برات فیلم بذارم تا یه کم غذا بخوری. دو...
-
نیروی کمکی رسید
سهشنبه 29 بهمن 1387 17:07
نیروی کمکی رسید 28/5/86 کوچولوی من ,سلام بعد از مدتها فرصت شد بیام واز این روزهای سخت و شیرین یه چیزهایی بنویسم. یه مدت بود که خیلی اذیت می کردی. مرتب باید بغل می شدی و باز هم نق می زدی و گریه میکردی. حسابی مستاصل شده بودم. نمی دونستم چه جوری باید آرومت کرد و در ضمن به کارهای خونه هم رسید. بخاطر همین دست به دامن خاله...
-
یه روز سخت
سهشنبه 29 بهمن 1387 17:06
یه روز سخت 11/4/86 امروز صبح ساعت 8از خواب بلند شدیم. بابا تو رو نگه داشت تا من دست و صورتم رو بشورم و بعدش رفت. پوشکت رو عوض کردم , یه کم شیر خوردی و بعد همین طور که بغلت کرده بودم یه صبحانه دست و پا شکسته خوردم و باز همینطور که بغلت کرده بودم کارهای خونه رو هم انجام می دادم و مقدمات ناهار (ماکارونی) رو می چیدم. اما...
-
داری بزرگ می شی
سهشنبه 29 بهمن 1387 17:05
داری بزرگ می شی 6/4/86 یک ماهی می شه که غلت زدن به طرف چپ رو یاد گرفتی.اولش به زحمت این کار رو می کردی اما یکی دو هفته بعد حسابی ماهر شدی و حتی وقتی دمر می شدی سرت رو بالا می گرفتی و اطراف رو نگاه می کردی. بزرگ شدنت و این که هر روز یه کار جدید یاد می گیری خیلی شیرینه و گاهی نگران کننده.
-
دوربین
سهشنبه 29 بهمن 1387 17:04
دوربین 17/3/86 امروز بالاخره بعد از مدتها یه دوربین خوب خریدیم. یه کم دیر شده اما خوب ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است. دوست دارم از تمام لحظه هات عکس بگیرم. از خوشی ها و ناخوشی هات, از خنده ها و از گریه هات. از خندیدن, نشستن, چهار دست و پا راه رفتن, ایستادن , راه رفتن, و خلاصه زندگی کردنت, عزیز دلم, دوست دارم تا...
-
اولین پیرایش
سهشنبه 29 بهمن 1387 17:03
اولین پیرایش 16/3/86 کوچولوی من, سلام امروز برای اولین بار موهای فرفری و طلائیت رو کوتاه کردیم(درست همونطوری که توی خواب دیده بودم). تو خیلی ناز خوابیده بودی که بابایی از فرصت استفاده کرد و با شونه و ماشین دست به کار شد. کار سختی بوداما بالاخره یه جورایی تموم شد و انصافاً خوب هم شد. آخرش هم که بیدار شدی و گریه و شیر و...
-
اولین تفریح
سهشنبه 29 بهمن 1387 17:02
اولین تفریح 1/3/86 کوچولوی من, سلام چند روزیه که اولین خنده های واقعی زندگیت رو به ما نشون میدی.البته بابائی خیلی بهتر میتونه تو رو بخندونه.ولی من حسابی باید انرژی صرف کنم و هزار و یک ادا اطوار در بیارم که جنابعالی افتخار بدین و ما رو به یه خنده یکی دو ثانیه ای مهمون کنین. ولی همین خنده های یکی دو ثانیه ای کافیه که...
-
عکس
سهشنبه 29 بهمن 1387 17:01
عکس 5/2/86 دیشب اولین عکس های زندگیت رو دیدیم. خیلی هاشون خراب شده بودن و کلی غصه خوردیم ولی خوب کاری نمی شد کرد. می دونی ؟ خیلی وقتها چیزهای تکراری اصلاً خوب نیستند اما بعضی وقتها هم تکرار خیلی چیزها فقط آرزو هستند.مثلاً تو دیگه به دنیا نمی آی که ما از اولین لحظه های دنیا اومدنت و از اونقدر کوچولو بودنت یه تصویر...
-
دل درد
سهشنبه 29 بهمن 1387 17:00
دل درد 4/2/86 امروز سه شنبه است. کوچولوی من دیروز حالت خیلی بد بود از شب قبلش اصلاً نخوابیده بودی و مرتب گریه میکردی. و بعضی وقتها من هم همراهت گریه می کردم . هم دلم برات می سوخت و هم خودم هم خیلی خسته بودم و بلاتکلیف . اصلاً نمی دونستم باید چکار کنم. شب بابا تو رو بغل کرد تا من برم حمام و یه کمی سر حال شم. توی حمام...
-
تولد و نامگذاری
سهشنبه 29 بهمن 1387 16:31
تولد و نامگذاری 2/2/86 نی نی من , سلام بالاخره بعد از یک ماه و چهار روز یه فرصت کوچولو به من دادی تا بقیه یادداشت ها رو بنویسم. درست یک ماه و چهار روز پیش توی بیمارستان بهارستان شهر قشنگ اصفهان دنیا اومدی. ساعت سه و نیم صبح خیلی اورژانسی رفتیم بیمارستان با مامانی و عزیز. ساعت پنج و نیم صبح رفتم اتاق عمل. یه آمپول بی...
-
آش نذری
سهشنبه 29 بهمن 1387 16:11
آش نذری کوچولوی من سلام، دیروز خونه مامانی بودیم و آش نذری پختیم . البته ما که رفتیم آش تقریباً آماده بود. ظهر برنج و آب گوشت خوردیم که خیلی خوشمزه بود. بعد از ظهر یه کمی استراحت کردیم و با مریم و مرضیه در مورد اسم تو صحبت کردیم. ولی تقریباً نتیجه ای نگرفتیم و بعد هم با عمه عصمت چند تا جک تعریف کردیم و حسابی خندیدیم....
-
اومدنت نزدیکه
سهشنبه 29 بهمن 1387 15:59
اومدنت نزدیکه دیگه به آخرین روزهای انتظار رسیدیم. هممون داریم برای اومدنت حسابی تدارک می بینیم. مامانی خیلی خوشحال و نگرانه. آقا جون از اومدنت خیلی خوشحاله و هر دفعه هم توصیه های پدرانه ای به من می کنه که حسابی هم خجالت می کشم. مثلاً میگه خیلی راه برو که نی نی رو راحت دنیا بیاری، یا دیگه سر کار نرو که خسته می شی، یا...
-
اولین یادداشت
سهشنبه 29 بهمن 1387 15:32
اولین یادداشت امروز ، 26 آذر 85 (17 دسامبر 2006 ). یه روز کاملاً برفیه. نمی دونم شاید کمی دیر شده باشه ولی این اولین یادداشتی هست که برات می نویسم. توی یه روز برفی، که برف همه جا رو داره می پوشونه. الان دقیقاً توی محل کارم، دفتر شماره یک شرکت پی آی پی، و پشت میز کارم نشستم. تنهام. کسی اینجا نیست، غیر از من وتو. ما...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 بهمن 1387 14:24