دیشب از روی بدجنسی و البته به پیشنهاد بسی بدجنسانه تر من رفتی و یه مشت نه چندان آروم زدی به آقاجون. اون بنده خدا هم که سخت حواسش به اخبار یا همون قصه شب بود بدجوری زهره ترک شد و دعوات کرد. بعد برگشتی تو اتاق و همونطور که حرفای آقاجون رو تکرار می کنی می گی: "غصه نخوردم ولی خجالت ما را برد"
فدای داش مشتی حرف زدنت خاله من...
--خاله؟
-- جان خاله؟
-- از بس خال داری بهت می گن خاله.. (بعد از خوشمزگی خودت ریسه میری از خنده و من هم یه حالت بین خنده و اخم به خودم میگیرم)
بعدش با حالتره
داریم در مورد آقای خالویی که همکار باباس حرف می زنیم می گی :"خاله خالویی هم رو بدنش خیلی خال داره؟" این یکی واقعا سوال بود برات