بارون

یکی از شب های پاییز 88 ( آذر ماه) , هوا بارونی و عالیه. رهام کوچولوی من طوری چتر آدم بزرگا رو دست گرفته و راه می ره که انگار خود چتر دو تا پا در آورده و توی یه پارک ساکت و خلوت, روی برگهای زرد و نارنجی خیس خورده این طرف و اون طرف میدوه. اون شب , تمام این سکوت, تمام این رنگها و برگها و تمام قطره های قشنگ بارون توی پارک فقط مال ما بود, فقط مال ما سه نفر.

مامان و بابا از رهام چند تا عکس یادگاری بارونی میندازن ...

  

 

  

 

 

و بعد رهام دو سال و نه ماهه ما هم از مامان و بابا یه عکس یادگاری بارونی میندازه.

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
مامان کسری چهارشنبه 14 بهمن 1388 ساعت 08:30 ق.ظ http://www.golpagol.blogfa.com

سلام رهام جونم.
شرمنده یه مدت نتونستم بهت سر بزنم.
حالا که اومدم م یبینم کلی پست گذاشتی.
دلم برات تنگ شده بود

مامان کسری گل
زنده باشی انشالله!

مامان رهام یکشنبه 1 اسفند 1389 ساعت 02:59 ب.ظ http://rohamjafari.persianblog.ir

با سلام وب جالبی دارید از عکسم استفاده کنید تا ما پسر قشنگتونو ببینیم خواستید به بلاگ پسرمنم سری بزنید نظر یادتون نرهrohamjafari.persianblog.ir

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد