رهام قشنگم سلام
این اولین پست از طرف منه که قراره چشم های قشنگت روزی اون رو بخونه:
"مردی ۸۵ ساله با پسر تحصیل کرده ۴۵ ساله اش روی مبل خانه خود نشسته بودند ناگهان کلاغی کنار پنجرهشان نشست. پدر از فرزندش پرسید: این چیه؟ پسر پاسخ داد: کلاغ.
پس از چند دقیقه دوباره پرسید این چیه؟ پسر گفت : بابا من که همین الان بهتون گفتم: کلاغه.
بعد از مدت کوتاهی پیر مرد برای سومین بار پرسید: این چیه؟ عصبانیت در پسرش موج میزد و با همان حالت گفت: کلاغه کلاغ!
پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتی قدیمی برگشت. صفحه ای را باز کرد و به
پسرش گفت که آن را بخواند.
در آن صفحه این طور نوشته شده بود:
امروز پسر کوچکم ۳ سال دارد. و روی مبل نشسته است هنگامی که کلاغی روی پنجره نشست پسرم ۲۳ بار نامش را از من پرسید و من ۲۳ بار به او گفتم که نامش کلاغ است..
هر بار او را عاشقانه بغل میکردم و به او جواب میدادم و به هیچ وجه عصبانی نمیشدم و در عوض علاقه بیشتری نسبت به او پیدا میکردم"
رهامِ خاله این مطلب رو وقتی داشتم می خوندم مدام تو توی نظرم بودی و این که با هر سوالت چه قدر دل تک تک ما رو شاد می کنی و روزی هزار بار از خدای خوبمون ممنون می شیم که تو رو سالم و باهوش و شیرین به ما هدیه داده.
سلام
مرسی خاله جونننننننننننن به شما هم عید خوش بگذره...
میگم اینجا خاله بارونه هاااااااااااااااااااااا
وای رهام جون چقدر واسه خاله هات عزیزی...
مممممممممممممممممممممممممممبوس
تاباشه از این بارون ها باشه، بارونِ رحمت خداس ;)
ماجده عزیزم,
متن قشنگت رو خوندم و خیلی لذت بردم. مطمئنم رهام هم وقتی بتونه بخونه خیلی خیلی لذت می بره. دوستت دارم به انداره تموم آسمون.
من هم امیدوارم
ممنون ;))
سلام ماجده جون.متن بسیار زیبا و تاثیر گذاری بود:)
ممنون عزیزم ;)