رهام این دو سه روزه

امروز اومدم که کوتاه بنویسم. ببینم می تونم یا نه؟

**دیروز با هم رفتیم لوازم تحریری ته کوچه. اول برات یه تراش اردک شکل خریدم. خیلی برام جالب بود چون که قشنگ اطرافت و تو ویترین ها را نگاه کردی و بعد یه پاک کن خرچنگ شکل پسندیدی و دستور خریدش را دادی من هم الساعه خریدم. قبلش توپ زرد می خواستی و این جوری می گفتی "مائده توپ زلد بلایم می خلی؟" قربون بلایم گفتنت برم.

**دیشب رفته بودیم کنار رودخونه یه دفعه ای آقا ی آقایان جیششون گرفت و عین چی به خودشون پیچیدن. حاضر نبودی تو پوشکت دستشویی کنی چون حدود 3-2 هفته ای میشه که از پوشک گرفته شدی و مامان مجبور شد که سرپا بگیرتت اولش می ترسیدی اما بعدش احساس رضایت می کردی: "خوب بود"

**این هم از قول مامی: بهت گفته رهام یه دنیا دوستت دارم و تو هم در جوابش گفتی مامی دو دنیا دوستت دارم. تازگی ها هم در جواب I Love You می گی me too نمی دونم معنیش را از حالت حرف زدنمون متوجه می شی یا نه.

**به بابا و مامانِ بابات من در آوردی می گی : آقاجون بزرگه و مامان جون بزرگه اکثر اوقات هم می گی آقاجون آبی (چون بیشتر وقت ها پیرهن آبی می پوشه). به بابای من هم می گی آقاجون سفیده(چون اون هم همیشه پیرهن سفید می پوشه). به بابات هم می گی حسن بابا. دیشب آقاجون سفیده از ماموریت اراک برگشت و تو بعد از این چند هفته که ماشاا... هزار ماشاا... قدرت تکلمت خیلی بهتر شده کلمه آجی جون را به آقا جون تبدیل کرده بودی(یه ذره غصه ام شد.)

این هم از نوشته کوتاه من. (اگه کوچیکش اینه پس بزرگش چیه) ولی خداییش هر چی تا به حال برات نوشتم با این که همه شون تقریبا مفصل بودن ولی یک صدم کارهای بانمک و شیرین زبونی هات هم نبود. پس به امید یه نوشته مفصل تر ازنهام بانمک تر.

خرید

سلام رهام جوجو. حال و احوال امروزت چطوره؟ 

این هم از دومین پست: 

 

چند وقت پیش با مامان سه تایی با هم رفتیم چهارباغ خرید و من برات یه شلوارک لی که تا زیر زانوت میاد خریدم وقتی می پوشیش خیلی ماه می شی به خصوص اگه با یه بلوز آستین کتی هم بپوشی که دیگه حرف نداره. اولش برات کتاب شعر موش موشی را خریدیم و تا کلی وقت از ذوق داشتن یه کتاب جدید از بغلت جداش نمی کردی. پیاده روها شلوغ بود و حتما باید دستت را می گرفتیم از خیابون اول که رد شدیم و بعد به همون قسمتی رسیدیم که صندلی های مدور داره و دو طرفش هم موتور رو هست از ذوق اینکه به یه محیط وسیع و تقریبا خالی رسیدیم دستت را ول کردی و شروع کردی به دویدن و جیغ های بنفش کشیدن و من هم داشتم با ذوق تموم نگات می کردم که یه دفعه مسیرت را کج کردی و داشتی می رفتی تو قسمت مخصوص عبور مرور موتور سیکلت ها که یه موتور هم با شدت هر چه تمام تر از اون طرف داشت میومد به سمتت من چنین موقعیت های خطرناکی که پیش میاد تنها کاری که از دستم ساخته است اینه که سیخ وایسم و فقط نگا کنم ببینم چی پیش میاد فقط خدایی بود که اون موقع این حالت زشت بهم دست نداد و سریع دویدم و نقش فرشته نجات زندگیت رو بازی کردم. وای رهامم هر وقت یادم می افته یا هر وقت از چهارباغ رد می شم نا خوداگاه یه چند تا آه از اعماق وجودم می کشم فقط خدا به هممون رحم کرد. بعد رفتیم اون طرف خیابون و داشتیم تو مغازه ها می گشتیم که برات کفش پیدا کنیم مامان اون سمت مغازه بود و من و تو هم این سمت که یه دفعه یه مرد تقریبا درشت اندام و نزدیک 30 سال اومد جلو و شروع کرد به قربون صدقه رفتنت من هم که فکر می کردم خیلی عادیه عادی برخورد کردم ازم پرسید شما مامانشی گفتم نه گفت مامانش کو من هم همون سمتی که منیره بود را نشون دادم اون سمت پر خانوم بود رفت و از تک تکشون سوال کرد شما مامانشید همه تعجب کرده بودیم و یه ترس خیلی بزرگی کل مغازه را گرفته بود منیره که تازه متوجه شده بود اومد و شما را بغل کرد و مرده هم همینجور قربون صدقت می رفت. با پررویی تمام جلو اومد که بوست کنه و مامان منیره هم با شدت بیشتری شما را به خودش چسبوند. مرده گفت فقط می خوام بوسش کنم و مامان منیره هم گفت نمی شه می ترسه کسی بوسش کنه. دو تا پا داشتیم دو تای دیگه هم قرض کردیم و دفرار. هر دو رنگمون پریده بود و تند و تند قلبمون می زد و مدام بوست می کردیم و صلوات پشت صلوات که خدایی نکرده سومیش پیش نیاد. خدا را شکر تا آخر خرید دیگه مشکلی پیش نیومد. از اون طرف رفتیم طرف خیابون عسگریه با کلی پیاده روی تا مغازه مورد نظر، وسط پیاده رویمون بود که یه دفعه دیدم سرپا نشستی رو زمین پرسیدم چی شده خاله؟ و تو بدون این که کوچکترین گلایه ای از این هم پیاده روی نشون داده باشی با یه حالت خیلی مظلومانه ای گفتی: درد می کنه... یعنی پاهات درد گرفته ومن هم که خیلی غصه ام شده بود رهام 15 کیلویی!!! را بغل کردم و دیگه نذاشتم پاهاش بیشتر از این درد بیاد.

این بود ماجرای پرفراز و نشیب خرید سه نفری...